سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ببین قشنگه؟

منشی رئیس با خود فکر کرد شاید برای گرفتن تخفیف شهریه آمده اند یا شاید

هم پسرشان مشروط شده است و می خواهند به رئیس دانشگاه التماس کنند.
پیرمرد مؤدبانه گفت: «ببخشید آقای رییس هست؟ » منشی با بی حوصلگی گفت:«
ایشان تمام روز گرفتارند.» پیر مرد جواب داد : « ما منتظر می مونیم. »
منشی اصلاً توجهی به آنها نکرد و به این امید بود که بالاخره خسته می
شوند و پی کارشان می روند. اما این طور نشد. بعد از چند ساعت ، منشی خسته
شد و سرانجام تصمیم گرفت مزاحم رییس شود ، هرچند ازاین کار اکراه داشت.
وارد اطاق رئیس شد و به او گفت : « دو تا دهاتی آمده اند و می خواهند شما
راببینند . شاید اگرچند دقیقه ای آنها را ببینید، بروند.» رییس با اوقات
تلخی آهی کشید و سرتکان داد. نفر اول برترین دانشگاه کشور .....

ارائه دهنده چندین مقاله در همایش های علمی بزرگ دنیا و مجلات تخصصی ، صاحب چندین
نظریه در مجامع و همایش بین المللی حتماً برای وقتش بیش از دیدن دو دهاتی
برنامه ریزی کرده است. به علاوه اصلا دوست نداشت دو نفر با لباس های
مندرس وارد اتاقش شوند و روی صندلی های چرمی اوریژنال لدر اطاقش بنشینند.
با قیافه ای عبوس و در هم از اطاق بیرون آمد. اما پیر زن و پیر مرد رفته
بودند. بویی آشنا به مشامش خورد. شاید به این دلیل بود که خودش هم در
روستا بزرگ شده بود.رئیس رو به منشی کرد و گفت : نگفتن چیکار دارن . منشی
از اینکه آنها آنجا را ترک کرده بودند با رضایت گفت : نه . از پنجره
نگاهی به بیرون انداخت و به اطاقش برگشت. موقع ناهار رئیس پیام های صوتی
موبایلش را چک کرد : سلام بابا ، می خواستم مادرت رو ببرم دکتر . کیف
پولم رو در ترمینال دزدیدن ، اومدیم دانشگاه ازت کمی پول قرض کنیم . منشی
راهمون نداد . وقتی شماره موبایلت هم را هم گرفتم دوباره همون خانم
نگذاشت با هات صحبت کنم و گفت پیغام بذاریم. الان هم داریم برمی گردیم
خونه ...


نوشته شده در سه شنبه 89/8/11ساعت 2:28 عصر توسط الی نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin