سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ببین قشنگه؟


?  روزی مرد جوان و بلند بالائی به وسط میدانگاه دهکده رفت و مردم را دعوت به شنیدن نمود . او با صدای رسائی اعلام کرد که : " صاحب زیباترین قلب دهکده می باشد " و سپس آنرا به مردم نشان داد .

اهالی دهکده وقتی قلب او را مشاهده کردند ، دریافتند که گرد و بزرگ وبسیار صاف بوده و با قدرت تمام و بدون نقص میتپد . لذا همگی به اتفاق ، ادعای او را پذیرفتند .

اما در این بین ، پیرمردی که از آن نزدیکی میگذشت به آرامی به مرد جوان نزدیک شد و رو به مردم گفت : " قلب تو به زیبائی قلب من نیست ، بنگرید . "....

وقتی اهالی بدقت به سینه آن پیرمرد نظاره کردند ، دیدند که قلب او ریش ریش شده و وصله های نامنظمی بر رویش دیده میشود و برخی قسمتها نیز سوراخ شده است، تازه بخشیهائی از قلب کنده شده و جایشان هنوزخالی باقی مانده بود .

مرد جوان به تمسخر گفت : " تو به این میگوئی زیبا ؟ "

پیرمرد پاسخ داد : " آنقدر زیبا که بهیچ وجه حاضر نیستم آنرا با مال تو عوض کنم ! "

جوان با حالت تعجب پرسید : " میشه محاسن اون قلب رو به ما شرح بدی ؟ "

پیر مرد پاسخ داد :

" این وصله ها که میبینید مربوط به انسانهائی است که در طول عمرم دوستشان داشته و یا بدانها عشق ورزیده ام . من برای ابراز خالصانه عشقم بدانها ، بخشی از قلبم را کنده و به ایشان هدیه داده ام ، آنان نیز همین کار را برایم انجام دادند و این وصله های ناهمگون بدان سبب است "

" سوراخهائی که میبینید آثار رنجهای بزرگ و کوچکی است که در طی این دوران بر من وارد شده است "

" و اما این جاهای خالی ، مخصوص انسانهائی است که عشقم را به آنها ابراز نموده ام و هنوز هم هنوز است امیدوارم که روزی آن را به من باز گردانند . "

اشک در چشمان مرد جوان حلقه زد و به نزد پیرمرد رفت و بخشی از قلبش را کند و در جای خالی قلب آن پیرمرد وصله زد .


نوشته شده در شنبه 89/9/6ساعت 2:19 عصر توسط الی نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin