سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ببین قشنگه؟


 


_ یک روز تعطیل، توی یه باشگاه تفریحی:


_ همه توی استراحتگاه باشگاه جمع شده بودن و سرگرم استراحت بودن، هر کسی سرش به کار خودش


گرم بود که ناگهان موبایلی که کنار یکی از مردها روی نیمکت بود، زنگ خورد، مرد گوشی رو برداشت


و جواب داد، صدای زنی از پشت خط میومد و اونقدر بلند و هیجان زده بود که همه میشنیدن.


_ زن: اوه الکس، همسر عزیز و دوست داشتنیم، من امروز داشتم توی یه فروشگاه میگشتم که چشمم به یه


پالتوپوست خیلی زیبا افتاد که خیلی ازش خوشم اومد، قیمتش 1000 دلاره، متوجه شدم که کارت اعتباریت


پیش من جا مونده، میشه اون پالتو پوست رو بخرم؟


مرد: البته، چرا که نه؟


زن: متشکرم عزیزم، راستی یه ظرف سفالی قدیمی توی یه مغازه دیدم، قیمتش 8000 دلاره، تو که


میدونی من عاشق عتیقه م، میتونم اونو هم بخرم؟


مرد: حتما بخرش.


زن: عزیزم تو چقدر خوبی، راستش رو بخوای اینجا یه پیانو هست، من از بچه گیم عاشق یاد گرفتن پیانو


بودم، قیمتش 10000 دلاره، با استخدام معلم کلا میشه 11000دلار، میشه اونو بخرم و یه معلم استخدام کنم


تا بهم یاد بده؟


مرد: البته که میتونی.


زن: خیلی دوست دارم عزیزم، میخوام آخرین درخواستم رو بگم، ما خیلی وقته که مسافرت نرفتیم، یه


آژانس مسافرتی اینجا هست، تورهای ویژه داره، برای هر زوج 15000 دلار هزینه داره، فکر میکنی


بتونیم به یه مسافرت کوچولو بریم؟


مرد: هر جور که تو بخوای.


زن: واقعا ازت ممنونم عزیزم، تو واقعا مهربونی، شب توی خونه میبینمت، خداحافظ.


مرد: خداحافظ


مرد گوشی رو قطع میکنه و رو به جمعیتی که زنها با حسرت و مردها با حقارت بهش نگاه میکردن


میکنه و میگه: الکس دیگه کدوم خریه؟


_ نتیجه ی اخلاقی: هیچوقت گوشی تون را جایی جا نزارید، چون معلوم نیست چه اتفاقی ممکنه بیفته.


نوشته شده در یکشنبه 89/6/21ساعت 2:17 عصر توسط الی نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin